خنده م گرفت از عصبانیتش، گفتم:
" نکن اینجوری، کَندی همه ی موهاتو! "
بی حوصله پوفی کرد و بُرسشو پرت کرد یه گوشه
" میرم کوتاهشون می کنم همین فردا، اعصاب واسه م نمونده برای بلندی اینا! "
جوری که بفهمه جدیم گفتم:
" همچین کاری نکنیا، حیفن، خیلی خوشگلن. "
چیزی نگفت، برسشو برداشتم و ایستادم پشت سرشو آروم آروم موهاشو برس کشیدم...
گفتم:
" یادته با چه صبر و حوصله ای مینشستی موهامو شونه میکردی و میبافتیشون؟!
وقتایی که آدامس چسبونده بودم به موهام
یا گره خورده بود و مینشستی تار به تار گره ازشون وا میکردی،
با همه ی بچگیم از صبوریت تعجبم می گرفت! "
خندید
" اون موقعا هیچ وقت فکر نمیکردم اون بچه ی شر و شیطون انقدری بزرگ شه که جامون عوض شه
و اون شونه بکشه به موهام و من متعجب شم از صبرش! "
لبخند زدم
" کی سفید کردی این موهارو؟! یکی در میون سفیدن، تازه ۴۰ سالت شده ها...
دیدی مامانبزرگ یه موی سفیدم نداره توی موهاش؟! ازش به ارث نبردی که! "
برای درآوردن حرصم گفت:
" میراث خانوادگیه، به منم رسیده، ولی نمیذارین که شماها، پیرم کردین...
مامانبزرگتم اگه سفید نشده موهاش به خاطر اینه که بچه ش من بودم "
خندیدم و خم شدم موهاشو که از بس موقع مسح کشیدن از وسط جداشون می کنه،
عین عکسای قدیمی قجری فرق وسط داره رو آروم بوسیدم
" حق با توعه، هم بچه ی خوبی بودی برای مادری که در حقت مادری نکرد،
هم مادر خوبی واسه بچه ی قدرنشناسی مثل من! "
از توی آینه با محبت نگاهم کرد و اشکشو یواشکی با سرانگشتاش گرفت که من نبینم مثلا
" زود بزرگ شدین "
زمزمه کردم:
" آره...
خیلی زود "
نگاهمو ازش توی آینه گرفتم و دوختم به تار موهای سیاه شب رنگش و نگفتم دورت بگردم الهی،
پیر نشیا مامانم...
برای پیر شدنت هنوز زوده...
همیشه زوده...
خیلی زود!
طاهره اباذری هریس
نظرات شما عزیزان:
از نظر من.. درواقع برای این موجودات نمیشه دسته بندی خاصی کرد... همه به موقعاش ی رفتاری دارن و اینم بستگی به میزان علاقه و نفرت و یاهرچیزشون به طرف مقابل داره...
چیز کلیی وجود نداره!
الان بنده به شخصه جزو هر سه دسته ام |:
و تشکر که باز آپ میکنی(:
پاسخ:منظورم اين بود كه يه سري از دلخوري ها بازتاب رفتار خودمونم هست نه اينكه صرفا مشكل طرف مقابل باشه
فداي تو مهربون فكر كنم فقط تويي كه هنوز مياي اينجا