درباره وب

هر مطلبي نويسندش رو بشناسم مينويسم.هيچ مطلبي مخاطب مشخصي نداره هركي خوند به خودش بگيره D: مطلب جديد نميذارم همون قبليارو تغيير ميدم چون مطلب جديد ها حذف ميشه.نظر بذاريد.ميخونم و جواب ميدم(نظر محترمانه-_-) نويسنده وبلاگ كه من باشم مونث بوده و بسيار بد اخلاقم.(اينجوري بنويسم بهتره ) فعلني خوش بگذره :*

همه ی ادما ادا درمیارن

هیچکس اونقدری ک ما فکر میکنیم خوب نیست

درست به همون اندازه که سعی میکنن خودشونو بی گناه نشون بدن گناهکارن

با سکوتشون حتی میتونن نابود کننده باشن

آخرشم معتقدن من که کاری نکردم

همین کاری نکردنت خودش ظلمه

 

به سمت پل میروم در راه حتی اگر یک نفر به من لبخند زد اینکار را نمیکنم

[ پنج شنبه 8 شهريور 1397 ] [ 5:28 ] [ ... ] [ نظرات () ]

عید قربان هم به اون گوسفندی که نفهمید دوستش دارم پیشاپیش تبریک میگم 

م.ن:با جنبه باشیم تو شوخی :)

عید هم مبارک

[ سه شنبه 30 مرداد 1397 ] [ 17:19 ] [ ... ] [ نظرات () ]

خنده م گرفت از عصبانیتش، گفتم:

" نکن اینجوری، کَندی همه ی موهاتو! "

بی حوصله پوفی کرد و بُرسشو پرت کرد یه گوشه

" میرم کوتاهشون می کنم همین فردا، اعصاب واسه م نمونده برای بلندی اینا! "

جوری که بفهمه جدیم گفتم:

" همچین کاری نکنیا، حیفن، خیلی خوشگلن. "

چیزی نگفت، برسشو برداشتم و ایستادم پشت سرشو آروم آروم موهاشو برس کشیدم...

گفتم:

" یادته با چه صبر و حوصله ای مینشستی موهامو شونه می‌کردی و میبافتیشون؟!

وقتایی که آدامس چسبونده بودم به موهام

یا گره خورده بود و مینشستی تار به تار گره ازشون وا میکردی،

با همه ی بچگیم از صبوریت تعجبم می گرفت! "

خندید

" اون موقعا هیچ وقت فکر نمی‌کردم اون بچه ی شر و شیطون انقدری بزرگ شه که جامون عوض شه

و اون شونه بکشه به موهام و من متعجب شم از صبرش! "

لبخند زدم

" کی سفید کردی این موهارو؟! یکی در میون سفیدن، تازه ۴۰ سالت شده ها...

دیدی مامان‌بزرگ یه موی سفیدم نداره توی موهاش؟! ازش به ارث نبردی که! "

برای درآوردن حرصم گفت:

" میراث خانوادگیه، به منم رسیده، ولی نمیذارین که شماها، پیرم کردین...

مامان‌بزرگتم اگه سفید نشده موهاش به خاطر اینه که بچه ش من بودم "

خندیدم و خم شدم موهاشو که از بس موقع مسح کشیدن از وسط جداشون می کنه،

عین عکسای قدیمی قجری فرق وسط داره رو آروم بوسیدم

" حق با توعه، هم بچه ی خوبی بودی برای مادری که در حقت مادری نکرد،

هم مادر خوبی واسه بچه ی قدرنشناسی مثل من! "

از توی آینه با محبت نگاهم کرد و اشکشو یواشکی با سرانگشتاش گرفت که من نبینم مثلا

" زود بزرگ شدین "

زمزمه کردم:

" آره...

خیلی زود "

نگاهمو ازش توی آینه گرفتم و دوختم‌ به تار موهای سیاه شب رنگش و نگفتم دورت بگردم الهی،

پیر نشیا مامانم...

برای پیر شدنت هنوز زوده...

همیشه زوده...

خیلی زود!

طاهره اباذری هریس

[ شنبه 13 مرداد 1397 ] [ 9:52 ] [ ... ] [ نظرات () ]
.

مَن هیچوَقت نِمیبازَم

یامیبَرَم یا بازی رو بِهَم میریزَمـ

(گر فلك با ما نچرخد  چرخ را بر هم زنيم)

[ جمعه 28 ارديبهشت 1397 ] [ 23:40 ] [ ... ] [ نظرات () ]

آدَم بِـه آدَم ميـرِسه...

مــآ كوه بوديــــــم ...

[ سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ] [ 1:10 ] [ ... ] [ نظرات () ]

ما خوبيــامون بـه چِشـــم نيـومد ...

چـــون بَلَد نَبــوديم بِكوبيمشــــون تو سَـــرِ بَقيـه....

 

[ یک شنبه 23 ارديبهشت 1397 ] [ 1:52 ] [ ... ] [ نظرات () ]

لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !

از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم. 

در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. 

تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم

و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس!

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:

ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..

ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!

ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ ...

[ شنبه 22 ارديبهشت 1397 ] [ 21:32 ] [ ... ] [ نظرات () ]

سختیا میگذره

ولی هیچ وقته هیچ وقت

آدم یادش نمیره کیا همراهیش کردن

و کیا دوییدن رفتن که نبینن!

م.ن:عكس واسه اوناييه كه موندن (:

[ جمعه 21 ارديبهشت 1397 ] [ 23:40 ] [ ... ] [ نظرات () ]

.....

 

[ جمعه 21 ارديبهشت 1397 ] [ 1:48 ] [ ... ] [ نظرات () ]

....

 

[ پنج شنبه 20 ارديبهشت 1397 ] [ 3:51 ] [ ... ] [ نظرات () ]

.

[ پنج شنبه 20 ارديبهشت 1397 ] [ 3:33 ] [ ... ] [ نظرات () ]

....

 

[ پنج شنبه 20 ارديبهشت 1397 ] [ 3:15 ] [ ... ] [ نظرات () ]

.....

 

[ پنج شنبه 20 ارديبهشت 1397 ] [ 2:49 ] [ ... ] [ نظرات () ]

بدتر از مرگ هم وجود دارد!

اینکه در برابر چشمت،باورهایت را از بین ببرند..

چنان غافلگیرانه دست بسته‌ی حقیقت میشوی

که جلوگیری از رخ دادنِ اتفاقات از اراده ی تو خارج است

و تنها کاری که میتوانی بکنی این است که شاهد فروپاشی خودت باشی..

گاهی اوقات آدم به مرگ راضی میشود که خیلی چیزها را نبیند

اما نه مرگی در کار است و نه بیدار شدنی بعد از این کابوسِ بد..

[ سه شنبه 18 ارديبهشت 1397 ] [ 22:31 ] [ ... ] [ نظرات () ]

من خیلی بدم

ولی این بد یه روزی تنهایی تونو پر کرد

[ سه شنبه 18 ارديبهشت 1397 ] [ 22:17 ] [ ... ] [ نظرات () ]

منتظر آسانسور ایستاده بودیم،

سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد.

تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد،

آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می‌آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می‌کرد،

آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی‌تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود ،

باتری‌اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر !

از افتادن گوشی ناراحت نشد،

خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد،

لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت :«خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته !» .

موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد :«اگر این یکی بود همان دفعه‌ی اول سقط شده بود ... این یکی اما سگ جان است !» .

دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد .

گفتم :«توی زندگی هم همین کار را می‌کنیم،

همیشه مراقب آدم‌های حساس زندگی‌مان هستیم،

مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم،

اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است !

حرفمان، رفتارمان، حرکت‌مان چه خطی می‌اندازد روی دلش ...»

چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد.

سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می‌دهد ...

 مریم سمیع زادگان

[ سه شنبه 18 ارديبهشت 1397 ] [ 15:22 ] [ ... ] [ نظرات () ]

[ دو شنبه 17 ارديبهشت 1397 ] [ 22:43 ] [ ... ] [ نظرات () ]

[ دو شنبه 17 ارديبهشت 1397 ] [ 19:45 ] [ ... ] [ نظرات () ]

....

 

[ دو شنبه 17 ارديبهشت 1397 ] [ 19:0 ] [ ... ] [ نظرات () ]

...

 

[ دو شنبه 17 ارديبهشت 1397 ] [ 17:55 ] [ ... ] [ نظرات () ]

.......

[ دو شنبه 17 ارديبهشت 1397 ] [ 17:39 ] [ ... ] [ نظرات () ]

+چرا بهم نگفتی انقدر عاشقمی؟

_مگه مامانت بهت گفت مادرته؟

یا پدرت تاحالا پدر بودنش رو به زبون آورد؟

عشق چیزِ گفتنی ای نیست،

خودت باید فکر میکردی چرا شبایی که آرزوی مرگ میکردی تنهات نذاشتم،

چرا همیشه و به هر بهونه ای کنارت بودخودت باید میفهمیدی که نفهمیدی

+ولی این باعث شد تو منو از دست بدی

_چطور میتونم کسی رو که هیچوقت نداشتم از دست بدم؟

[ شنبه 15 ارديبهشت 1397 ] [ 23:7 ] [ ... ] [ نظرات () ]

 

.....

[ یک شنبه 27 اسفند 1396 ] [ 18:29 ] [ ... ] [ نظرات () ]

.....

 

[ یک شنبه 27 اسفند 1396 ] [ 17:59 ] [ ... ] [ نظرات () ]

دلم گرفته ،

به خودم قول داده ام‌ اما برایتان ننویسم چه با دلم کردند ...‌ !!!

[ یک شنبه 27 اسفند 1396 ] [ 17:41 ] [ ... ] [ نظرات () ]

.....

 

[ شنبه 26 اسفند 1396 ] [ 22:55 ] [ ... ] [ نظرات () ]

امروز بهت پیام دادم آنلاین نبودی...

نوشتم برات دلم برات تنگ شده...

قبل از اینکه تو بخونیش پاکش کردم...

اما عجیب سبک شدم...

[ شنبه 26 اسفند 1396 ] [ 19:9 ] [ ... ] [ نظرات () ]

ما نسلِ

دلم برایت تنگ شده های ادیت شده،

دوستت دارم های ارسال نشده،

صدایت آرامم میکند های نگفته

و چک کردن های دم به دقیقه هستیم...

#محیا_کاربخش

[ جمعه 25 اسفند 1396 ] [ 16:1 ] [ ... ] [ نظرات () ]

....

 

[ سه شنبه 22 اسفند 1396 ] [ 21:28 ] [ ... ] [ نظرات () ]

....

 

[ شنبه 12 اسفند 1396 ] [ 1:20 ] [ ... ] [ نظرات () ]
آخرین مطالب
. (1397/02/28 )
. (1397/02/28 )
. (1397/02/28 )
. (1397/02/28 )
صفحات وب
لینک دوستان

امکانات وب